روزگاريست
در قلبم درد و رنج امان بریده... تنهایی بی وقفه با گذشت زمان به صورتم سیلی می زند هر لحظه اشکهایم نا امیدانه می چکد بدون تو شبهای من بی انتهاست در دستهایم عشق نیست عشق برایم ممنوع است روحم آرام آرام جدا می شود در این شعر تنهایی آه...عشق از لبهایم فرو می ریزد...
نظرات شما عزیزان: